امسال توفیق نصیبمان گشت تالحظات تحویل سال رادرمشهدشهیدان شلمچه باشیم .
البته باکاروان کوچک 5نفری .
دراین کاروان یکی بهت زده به اطاف نگاه می کرد،یکی عاشقانه می گریست ودیگری بغض گلویش رامی فشرد.
اماهمه دریک موضوع وجه اشتراک داشتندوآن این بودکه همه احساس می کردندکه کسی آنهاراصلی زده است .یعنی بااراده خودبه اینجانیامده اند.
درمحراب یادمان شهدای شلمچه درست بین مزارشهداومحراب ،هفت سینی راآراسته بودند
که برای گرفتن عکس یادگاری بااین سفره عجیب وقریب صف کشیده بودند
اشک ناخودآگاه بدون آنکه روضه ای بخوانندبرروی گونه هاسرازیربود.
جوانترهای کاروان ترجیح میدادندکه اندوهگین باشندومدام بابغض گلویشان کناربیایندتانترکد
اماگوشه ای رااختیارمی کردندتابتوانندگریه کنند.
میان سالهاویادگاران هشت سال دفاع مقدس هم پلی به طول 26سال زده بودندوباجای جای این سرزمین پررمزوراز ارتباط برقرارمی کردند وناخودگاه اشک امانشان رامی بریدوباصدای بلندمی گریستندویاران خودراصدامی زدند،حتی به اسم .
ناخودآگاه باپخش مارش عملیات وصحنه نبرد دراطراف یادمان دوست داشتم خیزسه یاشش ثانیه بردارم تابهانه ای باشدکه صورتم به خاک گرم منطقه عملیاتی کربلای 5متبرک شود.
اشک هاراپایانی نبودومهمتراینکه بچه هاهم نمی گفتندچراگریه می کنی ؟
هرکسی برای آنکه ارادت خودرابه شهدا برساندکاری می کرد.
خیلی هاهم نمازتهیت بجای می آوردندوبرخی نماززیارت می خواندند
وبرخی درکنارمزارشهداء به تلاوت قرآن مشغول بودند.
برخی پیشانی برروی خاک می گذاشتند ،تالحظاتی ازدنیای مادی فاصله بگیرند
آنجا،خاکهای شلمچه معراج است .هرکس باهروسعتی که برروی خاک قرارمی گیرد،احساس می کندکه اوج گرفته است .
خیلی هاباپای برهنه گذربه گذردراین سرزمین مقدس راه می رفتند.
صدای ناله ومناجات ازهرسویی به گوش می رسید.
نمی دانم باخدایشان چه می گفتند،چون صداهادرهم می آمیخت وطنین خوشی راتشکیل می داد.
اماچیزهایی که من درخلوت خودم می گفتم ،درگوشه ای به دورازخانواده بودچون شنیدن این گفته هابرای خانواده شاید خیلی مناسب نبود.
بچه ها من اومدم وبالحنی خودمونی
یه بی معرفت به تمام معنا.
کسیکه تودنیای مادی غرق شده
باکوله باری ازگناه
من دیگه ازخودم هم ، بدم میاد.
مگه باهم نبودیم .
چرااینقدرباهم فاصله داریم .
امابادعوت شمااومدم .
فاصله مقداری کم شده بود.انگاری شهداداشتند صداموازفاصله نزدیک می شنیدند.
وخیلی چیزهای دیگه به صورت فی ا لبداهه که شایدهیچ نظم وترتیبی نداشت وقابل بازگوکردن نبودامامی تونست حرف دلم باشه و...