سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شنشیر

 
 


شنشیر (SHONESHIR) در اصطلاح محلی به معنی شب نشینی است (شونشیر) . درشب نشینی علاوه برآن که سنت حسنه و پسندیده صله رحم انجام می شود ، محفلی است که در آن از هردری سخن به میان می آید .امروزه این سنت حسنه جای خودرابه احوال پرسی تلفنی وsmsداده است . کلمه شنشیر مارابربال خاطره هامی نشاند تابه گذشته های دورسفرکنیم و به پای نقالی بزرگترهای محفل شب نشینی بنشینیم.خاطره هایی که شاید هیچگاه تکرارنشود . برای مهمان شب نشینی لازم نبود صاحب خانه به زحمتی مضاعف بیفتد.یکرنگی وصفاوصمیمیت حاکم بودوفاصله هاآنقدرنزدیک بودکه کسی نیاز نداشت !! مبل استیل وتابلوفرشهای قیمتی وسرویسها و دکورهایش را به رخ دیگران بکشد .
A.aghaahmadi@yahoo.com

 

موضوعات

فرهنگی(25)

کارون(1)

اجتماعی(1)

اشک(1)

رمزوراز(1)

سرزمین(1)

طبیعت(1)

 
خروش حیدری
آوای ملکوتی میرزاجلیل
تعاونی تولیدی -توزیعی سبزروستای دیزان طالقان
[عناوین آرشیوشده]

مطالب اخیر

 
 

اجتماعی (قصه وغصه انتخابات )

دربازارداغ انتخابات خودفروشی ودین فروشی انتخاباتی چیزی است که گریبانگیر تعدادی ازکاندیداهاشده است . رقابتها ی  انتخاباتی درشرایط کنونی به گونه ای است که تعدادی ازکاندیداهاچهره عوض میکنند و  مجبوربه ارائه شخصیتی به جزشخصیت خودشان (چیزی شبیه به یک هنرپیشه ) به دیگران می شوند، تابتوانندنظرات دیگران رابه سوی خودمعطوف نمایند.بعضیهامشاورتبلیغاتی حرفه ای دارندویعضیهاپول های آنچنانی خرج می کنندوبعضیهاهم ازاحساسات دینی وعواطف انسانی مردم استفاده شایسته !!می کنند.

بعضیهامومیکارن که کچل نباشن .

وبعضیهاهم عکسهای دوران جوانی راتجدیدمی کنندوبافتوشاپ وفری هندوکارل دراوو...غوغامی کنند.

 درمحیطهای یادشده رنگ چشمهارومی شه عوض کردوضمن کاشتن موهای پرپشت ومجعد رنگشوهم مش کرد ومشکی یاقهوه ای .اگرهم عبوس باشی توی عکس می شه یک لبخندژکوندرولبها نشوند.

دستهاتویه طرفی بگیر ، زیرچونت ،نمی دونم یک خودنویس پارکر،سناتورتودستت ، یه فیگورهم بگیرکه اگرعکستوکسی حال داشت نگاه کنه فکرکنه یه مدیرکل ویایک معاون وزیرنشسته پشت میزش و...

حضرت عباسی کسی که به هرراهی متوسل می شه که خودشوبچپونه به مجلس چقدرمی تونه پاسدارایستادگی وپایمردی ملت باشه ؟

توکه هنوزنتونستی باخودت کناربیای ،مالک نفس خودت باشی چه جوری می خوای برای مردم تصمیم بگیری ؟

وه که چه بازاری ؟اماوقتی که آب انتخابات ازآسیاب می افته طرف به پشت سرش نگاه می کنه می بینه که چکارکرده !!

یکی ازکاندیداروسراغ دارم که که پوسترتبلیغاتی چاپ نمی کرد .مصداقی بارزازکونودعاه الناس به غیرالسنتکم بود.

خوشابراحوال آنانکه بای رضای خداکاندیدمی شن وخوشابراحوال اونایی که برای رضای خدارأی میدن درچنین وضعیتی شکست معنایی نداره .

 


دوشنبه 86/12/13 | پیام های دیگران ()

 

فرهنگی (چشمانم برای گریستن بهانه می خواهد)

اربعین شهادت اباعبدالله (ع )ویاران باوفایش فرصتی است مغتنم که ازقلب هایمان بخواهیم  بشکنند تاقطرات اشکی برگونه هایمان بغلتط که اگرانشاءالله توأم بامعرفت باشد بی گمان این قطرات اشک درهای گرانبهایی است که قابل مقایسه باهیچ زروسیم دیگری نیست .می خواستم دل رابه کویری لم یزرع تشبیه کنم که بابارش باران اشک جوانه های ایمان درآن می روید.دیدم تشبیه درستی نیست چراکه دل حرم الله است .امااشک ریشه درباورهای قلبی داردوباورهای درست درهرقلبی فرودنمی آید ومن دردنیای فیزیکی کوچک قلبم کلبه ای محقرساختم وهرازگاهی انسانهای بزرگی ازتاریخ رابه مهمانی درآن کلبه کوچک فرامی خوانم .امسال نیزهمانندسالهای گذشته پسرفاطمه برمن منت نهادوتوفیق پیداکردم تالحظاتی راباوی به گفتگوبنشینم.اولین سئوالم ازشش ماهه اش بود.گفتم فدات بشم باچه حالی به سرکوچک آویزون شده علی نگاه کردی .درتاریخ آوردند(فذبحوها)یعنی بریده شدن سر)یااینکه گلوی شش ماهه طاقت تیرسه شعبه رانداشت .تمام حواسم فقط به همان لحظه بودولحظه ای که باشمشیرش یه قبرکوچولوبرای علی کنده بود.آقارو  با حالتی  روحانی درپیش چشمم مجسم کردم ومنتظربودم تاسخنی ازاوبشنوم ناخداگاه احساس کردم کتفهای آقابه علامت گریه بالاوپائین می شود.حال خوشی بودوخلوتگاه خوشی ... ناگفته نماندسری هم به خیمه هازدیم و...ناگاه صدای جرسی درگوش جانم به صدادرآمد سرم رابلندکردم دیدم قافله اباعبدالله همانندسالهای گذشته به سرعت ازجلوچشمانم گذشتندومن هرچه دویدم به آن نرسیدم وفقط ازرادورباچشمان اشک آلود به نقاط انتهایی کاروان نظاره گربودم وبعد به خودم نگاه کردم که حالم چگونه است ؟ وچه مقدارحسینی ام ؟باخودم گفتم حسینی بودن درچه جاهایی بایدخودشونشون بده ؟رفتم سراغ جیبم وکیف پولم دیدم سهم اما م هم قاطی پولامه !!!باخودم گفتم توحق آقارومی خوری ویک لیوان هم آب روش ،بعدبراش گریه هم می کنی ؟خمس هم که نمی دی !!! گفتم استغفرالله این چه حرفهاییه که می زنی ؟امام حسین اونقدرکرمش زیاده که گناهارومی بخشه .حق الناس چی ؟این روکه خداهم نمی تونه ببخشه .دوروورمونگاه کردم دیدم چقدربه حق الناس بی توجهم .این گناه ( حق الناس ) زمانی بخشیده می شه که حلالیت بخوای وصاحب حق توروببخشه.بعدبه خودم یک نهیب زدم حواست جمع باشه حسینی شدن وحسینی ماندن سختی ومرارت می خواهدکه دیدارجانانه رنج وبلادارد.....

 


چهارشنبه 86/12/8 | پیام های دیگران ()

 

داستان(صدای آب )

پسرک درکنارجویباری نشسته بودوداشت به صدای آب گوش می کرد.احساس کرددستهایی شبیه به دستهای یک مادرصورتشونوازش می کنه .وترنم لالایی کودکانه رودرگوشهاش نجوامی کنه .همینطورکه به یک کوله پشتی تکیه کرده بودخوابش برد.درعالم خواب پاهایی مثل پاهای یک مادرروزیرسرش احساس کردو دستهایی اومدن سراغ صورتش وشروع به نوازش صورتش کردن .طفلکی بی اختیاردستاشوبالابردوبه دستهای مادرش نزدیک کرد.وهمینطورکه داشت دستهای مادررومی فشردناخداگاه اشکهای چشمش مثل یک مرواریدروصورت کوچولوش غلطید.بغض هم گلوش رومی فشرد.بااونکه خسته بوداین حالت اونوازخواب بیدارکرد.وقتی ازخواب پاشدازدستهای مادرو...خبری نبود.اون یک روز سن داشت که مادرش سرزارفته بود(موقع بدنیااومدنش مرده بود) اون حتی نمی تونست قیافه مادروتوذهنش مجسم کنه .چون هیچ وقت ندیده بودش .وامامادرش اونودریک روزبرفی سردکه راههای مالروروستاهم پوشیده ازبرف شده بودبدنیاآورده بودوبلافاصله بعدازبدنیااومدنش باهاش خداحافظی کرد.وداع تلخی بودچون مادربانگاهی توأم بادردوتبسم به کودک چشماشوآرام آرام بست درحالیکه چشم کودک هنوزبازنشده بود.مامامحلی  میگفت :بامال (قاطر)نبرینش چون برای جون خودشوبچش خطرداره هوام خیلی سرده.اماخاله ستاره اصرارداش کاری براش بکنین .پدرهم خجلت زده ازاینکه نمی تونست کاری برای  مادرانجام بده، سرشوانداخته بودپائین .ازروی حرکتهای کتفش معلوم بودکه داره گریه میکنه .خواهربزرگه پسرک هم که خیلی کوچک بودبهت زده داش به صحنه نگاه می کرد.طفلکی نه می تونست بخنده ونه می تونس  گریه کنه .اماتعجب می کرد که بابامتفاوت بابقیه روزا هی دستاشوروسرش می کشه ! وبراش جای سئوال بود.فرزندارشدکه توسرحدهاخدمت می کردنامه داده بودکه ...سلام منوبه ...برسونین .همین روزامیام مرخصی .باباهمش دراین فکربودکه این خبرو چه جوری به اکبربرسونه ؟و... وخاله ستاره همینطوری ادامه می داد ...گفت که کاشکی بهاربودمی تونستیم برای مادرکاری کنیم .امازندایی باتعجب گفت این چه حرفیه میزنین .زمستونم فصل خداست وزیبائیهای خاص خودشوداره.پدرکه سرش پائین بودچیزی نگفت اماتوذهنش داشت به این فکرمی کردکه زمستون هم میتونه بهارباشه اماصدحیف از...


سه شنبه 86/11/9 | پیام های دیگران ()

 
<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب وبلاگ